اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنبر

نویسه گردانی: ʽNBR
عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از بنی تمیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و بَلْعَنْبر فرزندان او، یعنی بنوالعنبر بحذف نون ، چنانکه بلحارث . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عنبر. [ عَم ْ ب َ ] (ع اِ) ۞ نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است یا چشمه ای است آن را در آن . یا چیزی است که در قعر دریا خیزدو حیو...
نَهَنگ عَنبَر (به انگلیسی: Sperm whale و به فرانسه: Le grand cachalot (Physeter macrocephalus ou P. catodon ) بزرگ‌ترین نهنگ دندان‌داراست. نهنگ‌های ...
عنبر تر. [ عَم ْ ب َ رِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عنبر تازه . || کنایه از خط و خال محبوب و معشوق باشد. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ان...
عنبر زرد. [ عَم ْ ب َ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کهربا که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهربا شود.
حب عنبر. [ ح َب ْ ب ِ عَم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) از مخترعات حکیم مؤمن است که برای خوشبوئی دهان پادشاه ساخته است ، در تحفه گوید: جمعی کثیر از...
گاو عنبر. [ وِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پستاندار عظیم الجثه ٔ دریائی شبیه به وال که در دریا میماند. گویند عنبر فضله ٔ او است . (از آ...
نهر عنبر. [ ن َ رِ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان . در 14 هزارگزی جنوب شرقی موسیان ، بر کنار راه فکه به موسیان ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
55‌. عنبر، ماده‌ای خوشبو (که امروزه آن را از Liquidambar orientalis ]عنبر مایع/ عنبر سائل[ می‌گیرند، اما در عهد باستان از Styrax officinalis بدست می ...
ملک عنبر. [ م َ ل ِ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) پادشاه عنبریان که قومی بود از عرب که در بعضی بلاد دکن تسلط داشتند. (غیاث ) (آنندراج ).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.