اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عنة

نویسه گردانی: ʽN
عنة. [ ع ُن ْ ن َ ] (ع اِ) محوطه ٔ چوب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حظیره و محوطه ٔ چوبی . (ناظم الاطباء). حظیره ای از چوب که برای شتران و اسبان سازند.(از اقرب الموارد). ج ، عُنَن ، عِنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گلخن دیگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آتشدان تنور و دیگ و جز آن . (ناظم الاطباء). آنچه دیگ را بر آن قرار دهند. (از اقرب الموارد). || رسن و ریسمان . || (اِمص ) فرمان دهی قاضی به نامردی و عنن کسی . || نامردسازی بجادویی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسم مصدر است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عطیه ٔ خاص : أعطیته عین عنة (بفتح و کسر آخر، یعنی بصورت منصرف و غیرمنصرف )؛ عطا کردم او را خاصةً بدون یارانش . || (اِ) ساعت : رأیته عین عنة (بصورت منصرف و غیرمنصرف )؛ او را دیدم در همان ساعت ،بدون آنکه وی را طلب کرده باشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || أعننت بعنة لا أدری ما هی ة (بصورت منصرف )؛ پیش آمد مراچیزی که نمی شناسم آنرا. || (اِمص ) لقیته عین عنة (بصورت منصرف )؛ یعنی بعیان دیدم او را و او مرا نمی دید. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || آفتی است که در ذات پدید آید و موجب خلل درعقل میگردد، و صاحب آن دچار اختلاط عقل میشود و در نتیجه بعضی از سخنان وی به عقلاء و بعضی به مجانین مینماید. و آن برخلاف سفه است زیرا شخص سفیه شباهت به مجنون ندارد بلکه سبکی و خفتی بدو دست میدهد که یا از شادی است و یا از خشم و غضب . (از تعریفات جرجانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عنه . [ ع ُن ْ ن َ ] (اِخ ) روستایی است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از مخالیف یمن است ، و گویند قریه ای است دریمن . (از معجم البلدان ...
عنه . [ ع َ هَُ / ع َن ْه ْ ] (ع حرف جر + ضمیر) (از: عن ، حرف جر + ه ، ضمیر متصل ) از او. درباره ٔ او. رجوع به عَن شود.
عانة. [ ن َ ] (ع اِ) خر ماده . گله ٔ خر. گله ٔ گورخر. (از المنجد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || موی زهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بانه و پشت...
عانة. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است بر فرات و او را قلعه ٔ محکمی است و ابن الجهم العانی منسوب بدانجاست . (از معجم البلدان ). چند ستاره ٔروشن است در...
موی شرمگاه را گویند ، موی زهار ، برای معانی دیگر رجوع شود به عانة
آنح . [ ن ِ ] (ع ص ) دم برآرنده از تاسه و جز آن . بسختی نفس کشنده . || آنکه تَنحنح کند. آنکه سینه روشن کند. || مجازاً، بخیل ، یعنی آنکس ...
آنه . [ ن َ / ن ِ ] (هندی ، اِ) شانزده یک ِ قیراط: الماسی بوزن پنج قیراط و دو آنه . || شانزده یک ِ روپیه .
آنه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) َانه . چون در آخر اسماء ملحق شود دلالت کند بر یکی از معانی ذیل : مانند.مثل . چون . بطور. بگونه ٔ. لائق . درخور. سزاوا...
آنه . [ ن ِه ْ ] (ع ص ) بسختی نفس کشنده . نالنده از گرانی بار.
آنه . [ آن ْ ن َ ] (ع ص ) زن ناله کننده . مُتاعَمه . متوجّعه . || (اِ) بکنایه ، گوسفند ماده . || کنیز.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.