عوار. [ ع ِ
/ ع َ
/ع ُ ] (ع اِ) دریدگی و کفتگی جامه . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن . (از اقرب الموارد). || عیب . (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): سلعة ذات عوار؛ کالای عیب دار و معیب . (از اقرب الموارد)
: گنگ باد آنکس که اندر طعن تو گوید سخن
کورباد آنکس که اندر عرض تو جوید عوار.
فرخی .
چنان بخدمت او از عوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه .
۞ فرخی .
برشو به هنر به عالم علوی
زین عالم پرعوار و پرآهو.
ناصرخسرو.
بجز پرهیز و دانش بر تن من
نیابد کس نه عیبی نه عواری .
ناصرخسرو.
پیغام داد به شاپور که اگر عهد کنی مرا بخواهی عیب و عوار این دز تو را بنمایم .(فارسنامه ٔ ابن البلخی ).
آن بحر گهر پاش که نسرشت طبایع
همچون گهر اندر گهرش عیب و عواری .
سنایی .
اگر ظلمت شب پرده ٔ کار و ستر عوار ایشان نیامدی همه در بقه ٔ هلاک و ورطه ٔ دمار به فنا رسیدندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). شادخه ای از لوم بر روی روزگار ظاهر شد که سالها عار و عوار آن باقی باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
189). گاوی که خداوند عوار و عیب بود یا پیر بود بندهد. (تاریخ قم ص
176).
-
بی عوار ؛ بی عیب . خالی از عیب و نقص
: آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان
تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا.
ناصرخسرو.
-
پر ز عوار ؛ پر از عیب . پرعوار و پرعیب
: کار جهان همچو کار بیهش و مستان
یکسره ناخوب وپر ز عیب و عوار است .
ناصرخسرو.
-
پرعوار ؛ پرعیب . آکنده از نقصان وعیب
: برشو به هنر به عالم علوی
زین عالم پرعوار و پرآهو.
ناصرخسرو.