اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عوار

نویسه گردانی: ʽWʼR
عوار. [ ع ُوْ وا ] (ع اِ) خاشاک و خاکستر چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خاشاک در چشم . (ناظم الاطباء). خاشاک . (از اقرب الموارد). || فرستوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرستوک . (ناظم الاطباء). فراشتک . (دهار). خطاف . (اقرب الموارد). || گوشتپاره ای که از چشم برآورند بعدِ ذرور انداختن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشتی که از چشم جدا شود پس از اینکه «ذرور» و دارو بر آن بریزند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || درد چشم . (ناظم الاطباء). || (ص ) آنکه راه نبیند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سست و بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سست و جبان و بددل . (ناظم الاطباء). ضعیف و جبان . (اقرب الموارد). مرد بددل . (دهار). ج ، عَواویر (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، عَواور نیز میتوان گفت . (از اقرب الموارد). || کسانی که احتیاجشان در پشتشان است . (از منتهی الارب ). ج ِ عائر، یعنی مردان ابنه زده و آنان که خواهششان در پشتشان است . (ناظم الاطباء). || چاهی که از آن آبیاری نشود. (از اقرب الموارد از تاج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
صف آوار. [ ص َ ] (نف مرکب ) جنگی . صف شکن . مبارز : بدانگه که سالش ده و چار شدسوار و دلیر و صف آوار شد.(گرشاسب نامه ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.