عوذ
نویسه گردانی:
ʽWḎ
عوذ. [ ع ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ عَوذة. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به عوذة شود.
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اوز. [ اِ وَزز ] (ع اِ) مرغابی . (غیاث اللغات از منتخب و قاموس ). نوعی از مرغابی . رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 68 و تحفه ٔ حکیم مؤمن و تذکره ٔ...
اوز. [ اِ وَ ] (اِخ ) شهری با جمعیتی بالغ بر 7744 تن (در سرشماری 1345هَ. ش .) مرکز بخش اوز شهرستان لار استان هفتم فارس در 34 کیلومتری غرب ل...
اوز. [ اَوْ / اَ وَ ] (ع اِ) حسابی از سیر قمر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مانند ازز (یا یکی از آن دو تصحیف است ). (منتهی الار...
اوز. (اِخ ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نورشهرستان آمل . کوهستانی و سردسیری است . 550 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ نسن و ناحیه ٔ رود ...
عاوز. [ وِ ] (ع ص ) فقیر. (ناظم الاطباء).
آوَز (اوستایی) 1ـ رفتن، عزیمت کردن 2ـ سواری کردن
ترع عوز. [ ت َ ع ُ عو ] (اِخ ) نام قریه ای بزرگ نزدیک حران . (ابن الندیم ). دهی است به حران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: قریه...
باغ عوض . [ ع َ وَ ] (اِخ ) یکفرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مغرب جهرم است . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان جلگاه بخش کوهک شهرستان جهر...
علی عوض . [ ع َ ی ِ ع ِ وَ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی عوض مزیدی اسدی حلی . فقیه و مورخ و ادیب و شاعر اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم ...
عوض آباد. [ ع َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان با 200 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، حبو...