عوق
نویسه گردانی:
ʽWQ
عوق . [ ع َ وِ ] (ع ص ) بازدارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازدارنده از خیر و ممانعت کننده . (ناظم الاطباء). || مرد درنگ کننده . (از اقرب الموارد). عِوَق . (اقرب الموارد). || رجل عوق لَوِق ؛ مرد گول شرمگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد گول و احمق و شرمگین . (ناظم الاطباء). || مرد گرسنه . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عوق . [ ع ُ وَ ] (اِخ ) موضعی است در حجاز، که آن را عَوق نیز خوانند. (منتهی الارب ). رجوع به عَوق شود.
عوق . [ ع ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عائق شود. || بازدارنده مردم رااز حاجت خود، و یا جبان و ترس...
عوج ابن عوق در تداول فارسیزبانان به عوج بن عُنُق مشهور است نام مردی افسانهای است. افسانهها دربارهٔ او در افسانهها آمده که او در منزل آدم زاده شد و...
اوق . [ اَ ] (ع مص ) گران شدن بوزن . (آنندراج ). || مشرف شدن بر چیزی . || مایل گردیدن به ... || شآمت آوردن به . (منتهی الارب ) (ناظم ا...