اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غاض

نویسه گردانی: ḠAḌ
غاض . [ ضِن ] (ع ص ) نعت فاعلی از غضو. شی ٌٔ غاض ؛ چیز نیکو فراهم آمده و انبوه . (منتهی الارب ). || رجل ٌ غاض ؛ مرد نیکوحال و بسنده عیال خویش را. (منتهی الارب ). || بعیرٌ غاض ؛ شتر غضاخوار. (آنندراج ). رجوع به غاضی شود. || لیل ٌ غاض ؛ شب تاریک و شب روشن . از اضداد است . (منتهی الارب ). ج ، غواض [ ضِن ] .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
غاذ. [ غاذذ ] (ع ص ) نعت فاعلی از غذ. ناسور هر جا که باشد و منه یقال بالبعیر غاذ؛ اذا کانت به دبرة فبرأت و هی تندی . (منتهی الارب ). || ...
غاز. (اِ) پینه و وصله ای باشد که مردم فقیر بر جامه دوزند. (برهان ). || پنبه ٔ محلوج . (جهانگیری ) (برهان )(انجمن آرای ) (آنندراج ) (فرهنگ رشی...
غاز. (اِ) سکه ای است و آن جزئی از اجزاء قران قدیم است ، در بعضی شهرها ۞ هر قران که برابر با ریال کنونی است به بیست شاهی و هر شاهی به...
غاز. (معرب ، اِ) معرب گاز (فرانسوی ). جوهر هوائی قابل الانضغاط و سیال یعرف بزیت الغاز، افرنجیة معناهاروح . ج ، غازات . (اقرب الموارد). رجوع به...
غاز. (اِ) مرغابی . قاز. خربت . خربط. خربطة. قلولا ۞ .مرغی است حلال گوشت و از جمله ٔ مرغان اصلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف ...
غاز. (اِخ ) (الَ ...) ابن ربیعة الجرشی . روح بن زنباع . از پدرش روایت کرده که او از غازبن ربیعه چنین روایت کرده است : من حاضر بودم که زحر...
قاض . [ ضِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از قضی . قاضی . رجوع به قاضی شود. || کشنده :سم قاض ؛ زهر کشنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قاز. (اِ) پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی . گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود. (برهان ).در اصل غاز...
قاز. [ ز ز ] (ع اِ) دیو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیطان . (ناظم الاطباء).
قعض . [ ق َ ] (ع مص ) خمانیدن : قعض العود قَعْضاً؛ عطفه کما تعطف عروش الکرم و الهودج . || (ص ) عود قعض ، ای مقعوض ؛ این وصف است به مصدر، چو...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.