غثی
نویسه گردانی:
ḠṮY
غثی . [ غ َث ْی ْ ] (ع مص ) غَثْو.غُثُوّ. غُثاء آوردن سیل : غثی الوادی . (منتهی الارب )(آنندراج ). || درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن : غثی السیل المرتع. (منتهی الارب )(آنندراج ). || درشورانیدن و خلط کردن : غثی المال و کذا غثی الناس . (منتهی الارب ). || شوریدن دل : غثت النفس غثیاً و غثیاناً. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غثیان . (اقرب الموارد). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غثیان شود. || آشوب و آن غیر قی ٔ است . تمایل به قی ٔ. (دزی ) : و شراب التفاح صالح للغثی و القی ٔ الکائنین من المرة الصفراء. (مفردات ابن البیطار ذیل تفاح ). || غثت السماء بالسحاب ؛ ابر به هم رسانیدن آسمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غثی الکلام ؛ درآمیختن سخن را. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
غثی ً. [ غ َ ث َن ْ ] (ع مص ) بسیارگیاه گردیدن زمین : غثیت الارض بالنبات غثی . || غثی الکلام ؛ درآمیختن سخن را. (منتهی الارب ) (اقرب المو...
غسی . [ غ َ سا ] (ع مص ) تاریک شدن شب . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط).
غسی . [ غ َ سا ] (ع اِ) ج ِ غَساة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به غَساة شود.
قثی . [ ق َث ْی ْ ] (ع مص ) گرد کردن مال و جز آن . || خیار خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قثو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
قسی . [ ق ُ سی ی ] (ع اِ) ج ِ قوس . (منتهی الارب ). رجوع به قوس شود.
قسی . [ ق ِسی ی ] (ع اِ) ج ِ قوس . (منتهی الارب ). رجوع به قوس شود : چه خداوندان علم [ نجوم ] بخشهای دائره ٔ فلک را قسی خوانده اند یعنی ...
قسی . [ ق َ سی ی ] (ع ص ) (درهم ...) درهم زائف و ناسره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و آن معرب قاش است و گویند فعیل از قسوة است . (المعر...
قسی . [ ق َس ْ سی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قس . (معجم البلدان ). رجوع به قَس ّ شود. || (جامه ٔ...) جامه ای است منسوب به قس که از مصر ...
قسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) (ذو...) راه یمن سوی بصره . (منتهی الارب ). جائی است در راه یمن به بصره . (معجم البلدان ).
قسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) ابن منیةبن بنیت بن یقدم ، از طائفه ٔ بنی ایاد، مکنی به ابورغال و ملقب به ثقیف . صاحب قبری است که بین مکه و طا...