غذا
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḠḎʼ
    
							
    
								
        غذا. [ غ َ ] (ع  اِ) بول  شتر. (اقرب  الموارد). رجوع  به  غذی  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حسن  قضا. [ ح ُ ن ِ ق َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) عبارتست  از آن  که  حقوق  مردم  که  بر وجه  مجازات  گذارد از منت  و ندامت  خالی  باشد. (نفایس  الف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قضا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص  مرکب )به  جا آوردن  عبادت  را در غیر بر موقع آن . در برابر ادا کردن  :  گفت  نماز را نیز قضا کن  که  چیزی نبوده  که  به...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب  عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی  که  مقدر باشد : چه  گر موافق  طبع است  و ناموافق  جسم موافق  است  به  یک جای  از ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی که مقدر باشد : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یک جای از قضا و قدر. ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غزوه ٔ قضاء. [ غ َزْ وَ ی ِ ق َ ] (اِخ ) یا عمرةالقضیة. رجوع  به  قضاء شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        دست بر قضا. قیدی عامیانه به معنی اتفاقا، بر سبیل اتفاق و از قضا: از قضا. اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شخصا قضاوت کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. (سیاستنامه، فصل ششم)