اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غراء

نویسه گردانی: ḠRʼʼ
غراء. [ غ َرْرا ] (ع ص ) (در فارسی بدون همزه آرند) مؤنث اغر. رجوع به اغر شود. ج ، غُرّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب غره دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبی که در پیشانی آن به اندازه ٔ درهمی سفیدی باشد. (از اقرب الموارد). || سفید و روشن . (غیاث اللغات ). زیبا. درخشان :
همایون باد نوروزت که بر گیتی همایون شد
از آن فرخنده دیدار و همایون طلعت غرا.

مسعودسعد.


|| سخت گرم ، یقال : هاجرة غراء و ظهیرة غراء و ودیقة غراء؛ ای شدیدة الحر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || روشن . نورانی .
- طریقه ٔ غراء ؛ راه نیک روشن .
- لیله ٔ غراء ؛ شب روشن . شب جمعه .
|| (اِ) گیاهی است خوشبوی ، یا آن غُرَیراء است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غریراء. (اقرب الموارد). || مرغی است سپیدسر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغی است سفید از مرغان آبی ، به نر وماده هر دو اطلاق شود. (از اقرب الموارد). || (ص ) کنایه از عبارت فصیح و استوار و منسجم است ودر ترکیبات ، قصیده ٔ غرا، ابیات غرا، لفظ غرا، نکته ٔغرا، همین معنی مشهود است :
ز شاهان همه گیتی ثنا گفتن تراشاید
که لفظ اندر ثنای تو همه یکسر شود غرا.

فرخی .


به پایان آمد این قصیده ٔ غرا چون دیبا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281). چند قصیده ٔ غرا در این تاریخ بیاورده ام . (تاریخ بیهقی ص 392). قصیده ای غراست در این باب عنصری را، تأمل باید کرد تا حال مقرر گردد. (تاریخ بیهقی ص 692).
حجت ز بهر شیعت حیدر گفت
این خوب و خوش قصیده ٔ غرا را.

ناصرخسرو.


هر آنکه داند، داند یقین که هر بیتی
ازین قصیده ٔ من یک قصیده ٔ غراست .

مسعودسعد.


من بنده به فتحها همی گویم
هر هفته یکی قصیده ٔ (صحیفه ٔ) غرا.

مسعودسعد.


به یک قصیده ٔ غرا بخواه دستوری
ز بارگاه خداوند تاج و زینت و فر.

انوری .


به مدح شاه بخواند این قصیده ٔ غرا
ز نظم خویشتن آن رشک لعبت آذر.

انوری .


مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق
دخل صد خاقان بود یک نکته ٔ غرای من .

خاقانی .


سزد گر عیسی اندر بیعت معمور
کند تسبیح از این ابیات غرا.

خاقانی .


امروز صاحبنظران نامم نهند از ساحران
هست آبروی شاعران زین شعر غرا ریخته .

خاقانی .


شعراءعصر در مدائح او قصائد غرا انشا کرده اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 242 نسخه ٔ خطی مؤلف ) ۞ . به هیچ روزگار هیچ پادشاه را افتراع آن بقعه ٔ عذراء و انتزاع آن مملکت غرا سرنگشته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 255).
گزارنده ٔ بیت غرای من
که شد زیب او زیورآرای من .

نظامی .


قاضی اصفهان ... به تشخیص دعاوی شرعیه ٔمردم موافق قانون شریعت غرا و ملت بیضا میرسید. (تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 3).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قراء. [ ق َرْ را ] (ع ص ) خوش خواننده . (منتهی الارب ). خوش خوان . (آنندراج ). || خوش خواننده قرآن را. (منتهی الارب ). خوش خواننده ٔ قرآن . (آن...
قراء. [ ق ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاری . قارئون . رجوع به قاری شود. || مرد پارسا. عبادت کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قُرا، اولین گروهی از اعراب بودند که در جنگ‌های صدر اسلام علیه ساسانیان وارد کارزار شده بودند و آنها، زمین‌های حاصل‌خیز ناحیه سواد کوفه، که رها شده بود...
قرا. [ ق َ ] (ترکی ، ص ) قره . سیاه .
قرا. [ ق َ ] (ع اِ) پشت . (ناظم الاطباء). ظَهر.(بحر الجواهر). || قسمی از کدو. (ناظم الاطباء). قرع الذی یؤکل . عن ابن الاعرابی ؛ کأن ّ عینه ...
قرا. [ ق ِ ] (اِ) منجنیق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قرع . [ ق َ ] (ع مص ) چیره شدن در قرعه زدن . || کوفتن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || زدن . زدن در: قرع باب ؛ کوفتن در. || برجهیدن گ...
قرع . [ ق َ رَ ] (ع مص ) مغلوب شدن در تیر انداختن . (منتهی الارب ). مغلوب شدن در مبارزه . (اقرب الموارد). || بی موی سر شدن به علتی . || ...
قرع . [ ق َ رَ ] (ع اِ) هرچه که بسوی وی پیش کرده شود. (منتهی الارب ): قرع النَّدَب ؛ ای الخطر یستبق علیه .(اقرب الموارد). || آبله ریزه ٔ...
قرع . [ ق َ رِ ] (ع ص ) آنکه به خواب نرود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ناخن تباه شده . (منتهی الارب ). || (ص اِ) مشورت پذیر. (منتهی ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.