اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غریبی

نویسه گردانی: ḠRYBY
غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ اورک هفت لنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 74). رجوع به اورک شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غریبی . [ غ َ ] (حامص ) دوری از خان و مان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بیگانگی و غربت . عدم آشنایی . (ناظم الاطباء) : کسی را در غریبی دل شکیب...
غریبی . [ غ َ ] (اِ) نوعی برنج در گیلان . قریبی .
غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران فارسی زبانی بود که به هند مهاجرت کرد. صاحب صبح گلشن آرد: از ارض خراسان سر برکشیده و به اختیار غربت از وطن...
غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) کاشی . از شاعران ایرانی بود که در هند میزیست . مؤلف مجمع الخواص آرد: شاعر قدیمی است و در خدمت خان احمد پادشاه سمت م...
غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) چلبی . سیدابوبکر... افندی . از چلبیان قونیه بود. وی پس از پدرش حاج چلبی عارف افندی به تاریخ 1159 هَ . ق . در آستانه ...
غریبی . [ غ َ ] (اِخ ) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری قمری است . پس از سلوک در طریق علمی به قصد اکتساب طریقه ٔ مولویه به سیاحت پرداخت ...
غریبی کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسافر شدن . سفر کردن . بیگانگی کردن . عدم آشنایی نمودن . || وحشت کردن . (ناظم الاطباء). ترسیدن شیرخوا...
حرارت غریبی . [ ح َ رَ ت ِ غ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرمی غیرطبیعی که خلقی و اصلی نباشد، چنانکه گرمی که از ملاقات آفتاب بمزاج درآید و...
قریبی . [ ق ُ رَ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قُرَیبة. (اللباب ). رجوع به قُرَیبة شود.
قریبی . [ ق َ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به ابوقریبة که نام مردی است . (اللباب فی تهذیب الانساب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.