اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غسان

نویسه گردانی: ḠSAN
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن عبدالحمید. او کاتب جعفربن سلیم بن علی است . و شیرین سخن و بلیغ و لطیف معانی بود. او راست کتاب رسائل و کتب مدونه ٔ دیگر. (از فهرست ابن الندیم ). جهشیاری و ابن قتیبة وی را کاتب سلیمان بن علی ذکر کرده اند. رجوع به کتاب الوزراء والکتاب ص 76 وعیون الاخبار ج 3 ص 206 و لسان المیزان ج 4 ص 418 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
غسان . [ غ َس ْ سا ](اِخ ) سلمی ، مکنی به ابوعبدالرحمن . از عون بن ذکوان حدیثی روایت کرده است . (از لسان المیزان ج 4 ص 419).
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) کوفی مرجی ، رئیس فرقه ٔ مرجئه . این شخص چنانکه مقریزی پنداشته غسان بن ابان محدث معروف نیست ، زیرا غسان بن ابان...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمدبن یوسف عبدی ، معروف به غسان بن ابی غسان ، مکنی به ابوعبداﷲ. او خطیب بود. (لسان المیزان ج 5...
ام غسان .[ اُم ْ م ِ غ َس ْ سا ] (ع اِ مرکب ) عقرب . (المرصع).
غسان آباد. [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) از دیه های ساوه از رستاق ورّه . (تاریخ قم صص 119 - 140).
اصحاب غسان . [ اَ ب ِ غ َس ْ سا ] (اِخ ) پیروان غسان کوفی مرجی ٔ بودند. رجوع به غسانیة و الفرق بین الفرق ص 191 و میزان الاعتدال ج 2 ص 321 و ...
غصان .[ غ َص ْ صا ] (ع ص ) آنکه در گلوی وی چیزی درماند. (منتهی الارب ). کسی که در گلوی او چیزی از طعام بماند واو را از تنفس بازدارد. غاص ّ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.