غسان
نویسه گردانی:
ḠSAN
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) ابن یسار عوذی ، مکنی به ابومالک . رجوع به ابومالک عوذی شود.
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
غسان . [ غ َس ْ سا ](اِخ ) سلمی ، مکنی به ابوعبدالرحمن . از عون بن ذکوان حدیثی روایت کرده است . (از لسان المیزان ج 4 ص 419).
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) کوفی مرجی ، رئیس فرقه ٔ مرجئه . این شخص چنانکه مقریزی پنداشته غسان بن ابان محدث معروف نیست ، زیرا غسان بن ابان...
غسان . [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمدبن یوسف عبدی ، معروف به غسان بن ابی غسان ، مکنی به ابوعبداﷲ. او خطیب بود. (لسان المیزان ج 5...
ام غسان .[ اُم ْ م ِ غ َس ْ سا ] (ع اِ مرکب ) عقرب . (المرصع).
غسان آباد. [ غ َس ْ سا ] (اِخ ) از دیه های ساوه از رستاق ورّه . (تاریخ قم صص 119 - 140).
اصحاب غسان . [ اَ ب ِ غ َس ْ سا ] (اِخ ) پیروان غسان کوفی مرجی ٔ بودند. رجوع به غسانیة و الفرق بین الفرق ص 191 و میزان الاعتدال ج 2 ص 321 و ...
غصان .[ غ َص ْ صا ] (ع ص ) آنکه در گلوی وی چیزی درماند. (منتهی الارب ). کسی که در گلوی او چیزی از طعام بماند واو را از تنفس بازدارد. غاص ّ...