گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غشه نویسه گردانی: ḠŠH غشه . [ غ ِ ش َ / ش ِ ] ۞ (اِ) برگ نی صحرایی . (از برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 187 ب ). شعوری شعر مخدوشی نیز شاهد آورده است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه واژه معنی غشه غشه . [ غ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی عنبرینه است . (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 191 الف ). رجوع به عنبرینه شود. دل غشه دل غشه . [ دِ غ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) در تداول ، دل ضعفه . دل ریسه . غش رفتن و ضعف رفتن دل بر اثر غلبه ٔ گرسنگی یا ضعف یا وحشت یا تأثر شدید... غشه رشه غشه رشه . [ غ َ ش َ / ش ِ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) یک دسته مردم بی سر و پا و پست . گروهی از جنسهای مختلف و همه پست و دنی . دسته ای از زنان ... غشه گذاشتن غشه گذاشتن . [ غ ُ ش َ / ش ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )به سبق گذاشتن اسبان را. به مسابقه گذاشتن اسبان . قشه قشه . [ ] (اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که تقریباً 50 تن میشوند و در جوانرود و سیروان سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 59... قشه قشه . [ ق ُ ش َ/ ش ِ ] (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) آبوقشه . مردقشه . و ظاهراً این صورتی از کشه یعنی کشنده است ، مانند گاوخواره که نام رودی اس... قشه قشه . [ ق ُ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یوسف آباد دوآب پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در 48 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام . موقع جغرا... قشة قشة. [ ق ِش ْ ش َ ] (ع اِ) کپی ماده یا بچه ٔ ماده ٔ آن . (منتهی الارب ). بوزینه یا بچه ٔ ماده ٔ آن . (از اقرب الموارد). و در مثل گویند: اکیس م... قشه توت قشه توت . [ ق ُ ش ِ ](اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد در 9 هزارگزی جنوب باختری صالح آباد و 7 هزارگزی جنوب شوسه ٔ... قشه رشه قشه رشه . [ق َ ش َ / ش ِ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) جمعی بی سروپا. بوش . (یادداشت مؤلف ). غشه رشه . رجوع به غشه رشه شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود