اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غلم

نویسه گردانی: ḠLM
غلم . [ غ َ ل ِ ] (ع ص ) مرد تیزشهوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غِلّیم . مُغتَلِم . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
غلم . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلم رجل ؛ تیزشهوت گردیدن وی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). چیره شدن شهوت بر مرد. غُلمَة. اغتلام . (از اقرب الموارد...
الم غلم . [ اَل ْ ل َ غ َل ْ ل َ ] (ص مرکب ، از اتباع )سخت خائن و دغاباز. (یادداشت مؤلف ). شخص متقلب و حقه باز. امروز در آذربایجان هلم غلم ب...
قلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و...
قلم /qalam/ ۱. پا ،رود فرهنگ فارسی عمید ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++ حافظ آن روز شاتر عِشق تو ...
کج قلم . [ ک َق َ ل َ] (ص مرکب ) که قلم کج دارد. که قلم بر استقامت و راستی ندارد. که بر غیر استقامت قلم راند : مژگان تو از کج قلمی دست ن...
هم قلم . [ هََ ق َ ل َ ] (ص مرکب ) شریک و انباز در کتابت . (آنندراج ) : دو هم جنس دیرینه ٔ هم قلم نباید فرستاد یک جا به هم .سعدی .تا به وصف چشم...
یک قلم . [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ](ص مرکب ، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از تمام ...
قلم زن . [ ق َ ل َ زَ ] (نف مرکب ) قلم دست . (آنندراج ). اشاره به نویسنده باشد. (برهان ) : قلم زن که بد کرد با زیردست قلم بهتراو را به شمشیر، ...
قلم مو. [ ق َ ل َ / ق َ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلمی که سر آن از چندین تار مو مرکب است و برای نقاشی بکار میرود. (آنندراج ). قلمی ...
قلم زنه . [ ق َ ل َ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مقط. مقطه . قلمزن . شق زن . (یادداشت مؤلف از زمخشری ). قطزن . آلتی ساخته از شاخ حیوان ، نوک قلمها...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.