اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غلمة

نویسه گردانی: ḠLM
غلمة. [ غ ُ م َ ] (ع مص ) به معنی غَلَم . تیزشهوت شدن زن و مرد. (مصادر زوزنی ). || (اِمص ) تیزی شهوت جماع و خواهانی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شهوت .(تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غلم شود :
به باد فتق براهیم و غلمه ٔ عثمان
به دبه ٔ علی موش گیر وقت دباب .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54).


به غلمه ٔ طبقات طبق زنان سرای
به آبگینه و مازو و کندروو گلاب .

خاقانی (ایضاً دیوان ص 55).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
غلمة. [ غ َ ل ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث غَلِم . (منتهی الارب ). زن تیزشهوت . (آنندراج ).
غلمة. [ غ ِ م َ ] (ع اِ) ج ِ غُلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). رجوع به غلام شود.
غلمه . [ غ ُ م َ ] (اِخ ) ۞ شهری در الجزائر است که آیین مسیحیت درقرون نخستین بدانجا رونق گرفت . (از اعلام المنجد).
قلمه . [ ق َ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) قطعه های شاخ تر که بر زمین غرس کنند. ترکه ٔکوچک پاره ای از درختان که بر زمین نشانند تا بروید.شاخی از گل ...
قلمه . [ ق َ ل َم َ / م ِ ] (اِ) نامی است که در آذربایجان به درخت تبریزی دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به تبریزی شود.
قلمه . [ ق َ ل َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین ، واقع در23هزارگزی شمال سرپل ذهاب و 3هزارگزی شمال با...
یک قلمه . [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب )کل . تمام . مجموع . همه . (یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قا...
اره قلمه . [ اَ رَ / رِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) اَشنک . (گااوبا). رجوع به اشنک شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.