گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غلمه نویسه گردانی: ḠLMH غلمه . [ غ ُ م َ ] (اِخ ) ۞ شهری در الجزائر است که آیین مسیحیت درقرون نخستین بدانجا رونق گرفت . (از اعلام المنجد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی غلمة غلمة. [ غ ُ م َ ] (ع مص ) به معنی غَلَم . تیزشهوت شدن زن و مرد. (مصادر زوزنی ). || (اِمص ) تیزی شهوت جماع و خواهانی آن . (منتهی الارب ) (... غلمة غلمة. [ غ َ ل ِ م َ ] (ع ص ) مؤنث غَلِم . (منتهی الارب ). زن تیزشهوت . (آنندراج ). غلمة غلمة. [ غ ِ م َ ] (ع اِ) ج ِ غُلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). رجوع به غلام شود. قلمه قلمه . [ ق َ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) قطعه های شاخ تر که بر زمین غرس کنند. ترکه ٔکوچک پاره ای از درختان که بر زمین نشانند تا بروید.شاخی از گل ... قلمه قلمه . [ ق َ ل َم َ / م ِ ] (اِ) نامی است که در آذربایجان به درخت تبریزی دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به تبریزی شود. قلمه قلمه . [ ق َ ل َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین ، واقع در23هزارگزی شمال سرپل ذهاب و 3هزارگزی شمال با... یک قلمه یک قلمه . [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب )کل . تمام . مجموع . همه . (یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قا... اره قلمه اره قلمه . [ اَ رَ / رِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) اَشنک . (گااوبا). رجوع به اشنک شود. نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود