اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غن

نویسه گردانی: ḠN
غن . [ غ َن ن ] (ع مص ) آواز کردن در کام . سخن گفتن از بینی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || گفتن صدایی حلقی و دماغی را چندین دفعه . (دزی ج 2 ص 228). رجوع به غُنَّة شود. || آواز کردن سنگ . آواز برخوردن سنگها. (از تاج العروس ). رجوع به تاج العروس شود. || بسیار درخت گردیدن رودبار. پردرخت شدن وادی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || رسیدن درخت خرما. (از اقرب الموارد) (تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
غن . [ غ َ ] (اِ) سنگ عصاری است و آن سنگی باشد که بر تیر چوب عصاری بجهت زیادتی سنگینی بندند و بعضی بمعنی تیر عصاری گفته اند. (برهان قاط...
غن . [ غ َ ] (پسوند) (مزید مؤخر) پساوند در آخر بعض اسامی امکنه ، مانند: راغن ، خشوفغن و میغن .
غن . [ غ ُ ] (اِ) در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است ، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن ؛ یعنی جمع کن . و ظاهراً...
بن غن . [ ب ُ غ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خورشید است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است ، و 985 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ...
غلاف ،پوشش
قن . [ ق ِن ن ] (ع ص ، اِ) بنده ای که خرید و فروش آن روا نباشد. (از تعریفات ). بنده ای که از پدر و مادر بنده زاده باشد. || خانه زاد. واحد و ...
قن . [ ق َن ن ] (ع مص ) طلب کردن اخبار برفتن در پی آن . || به نگاه جستن گم شده را. || به چوب دستی زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموار...
قن . [ ق ُن ن ] (ع اِ) کوه خرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || آستین . (منتهی الارب ). آستین پیراهن . (اقرب الموارد) (دهار).
قن . [ ق ُن ن ] (اِخ ) بزعم سمعانی نام دهی است و گروهی از محدثان بدان منسوبند. (از معجم البلدان ).
قن . [ ق ِن ن ] (اِخ ) دهی است در دیار فزاره . ابومحمد اعرابی این کلمه را به ضم قاف روایت کند. (از معجم البلدان ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.