گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غنج نویسه گردانی: ḠNJ غنج . [ غ ُ ] (ص ) گردشده و بهم آمده که غنجه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : گنج بود و فتاده اندر کنج کرده ضعفش ز بینوایی غنج .آذری (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه واژه معنی غنج غنج . [ غ َ ] (اِ) جوال . (فرهنگ اوبهی )(برهان قاطع) (از فرهنگ اسدی ) (فرهنگ رشیدی ). خُرج .(مهذب الاسماء). و بعضی گویند جوالی است مانند خرجین... غنج غنج . [ غ َ ] (ع مص ) ناز. (مقدمة الادب زمخشری ). کرشمه کردن . (منتهی الارب ). ناز و عشوه و غمزه که آن حرکات چشم و ابرو باشد. (برهان قاطع).... غنج غنج . [ غ َ ن َ ] (ع اِ) پیر کلان سال در لغت هذیل . یقال :فلان غنج القوم ؛ ای شیخهم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لغتی است در عَنَج بعین مهم... غنج غنج .[ غ ُ ] (ع اِمص ) ناز. (مهذب الاسماء). ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کرشمه و ناز. (منتهی الارب ) (فرهنگ اوبهی ). دِلال . غُنُج . (منتهی ... غنج غنج . [ غ ُ ن ُ ] (ع اِمص ) کرشمه و ناز. (منتهی الارب ). غُنج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غُنج شود. غنج غنج . [ غ ِ ] (اِ) سرین و کفل حیوانات . (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 186 ب ). رجوع به غَنج شود. غنج رش غنج رش . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) غوک . (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). وزغ . به طبری بک خوانند و با واو بدل شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). وزق و غوک ، و ... غنج مرش غنج مرش . [ غ َ م َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی غنجرش که وزق و غوک باشد، و بفتح را هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). رجوع به غنجرش و غنجموش ش... غنج زدن غنج زدن . [ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غنج زدن دل برای چیزی یا کسی . سخت خواهان و آرزومند او بودن : دلش برای او غنج میزند. غنج بالا غنج بالا. [ غ ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 30هزارگزی جنوب بشرویه و 4هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بشروی... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود