گفتگو درباره واژه گزارش تخلف غوری نویسه گردانی: ḠWRY غوری .(اِ) آوندی از چینی یا جز آن که لوله دارد و در آن چای و امثال آن را دم کرده بنوشند ۞ . قوری . (ناظم الاطباء). رجوع به قوری شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه واژه معنی غوری غوری . [ غ َ را ] (ع اِ) تک هر چیزی . (منتهی الارب ). قعر هر چیز. (از اقرب الموارد). غوری غوری . [ ] (ص نسبی )منسوب به غور که بلادی است در کوههایی قریب هرات . (از انساب سمعانی ). ساکن غور. اهل غور. رجوع به غور. (اِخ ) شود : ا... غوری غوری . (اِخ ) مکنی به ابوجعفر. وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396... غوری غوری . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در 48هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قر... غوری غوری . [ غ ُ ] (اِخ ) قصبه ای است در ایالت تفلیس از قفقاز که در 93هزارگزی شمال غربی تفلیس ، کنار رودخانه ٔ کور قرار دارد. مردم آن گرجی هستن... غوری غوری . (اِخ ) (امیر...) ابن غیاث الدین . او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433 - 434 شود. غوری غوری . [ ] (اِخ ) حسین بن خرمین غوری . سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد ... غوری غوری . [ ] (اِخ ) فارس بن محمدبن محمودبن عیسی غوری . وی از اهل بغداد بود و شاید غوری الاصل است . از احمدبن عبدالخالق وراق و محمدبن سلیمان ... غوری غوری . [ ] (اِخ ) مبارک شاه بن حسین مرورودی . ملقب به فخر الدولة و الدین . وی از رجال و صدر بزرگ غوریان بود. در دربار پادشاهان غوری ، مانند... غوری غوری . (اِخ ) محمدبن سام بن حسین . ملقب به غیاث الدین و مکنی به ابوالفتح . رجوع به غیاث الدین غوری محمدبن سام و تاریخ گزیده چ لندن ص ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود