 
        
            غول 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḠWL 
    
							
    
								
        غول . (ترکی ، اِ) در ترکی  بمعنی  دست  و بازو و بال  و جناح . امروزه  بیشتر قول  (به  قاف ) نویسند. صاحب  غیاث اللغات  گوید: فوجی  را گویند که  سردار در آن  باشد.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        غول . (اِ) شبگاه  گوسپندان  و چهارپایان  بود چون  خباک . (فرهنگ  اسدی ). شبانگاه  گوسفندان . (نسخه ای  از فرهنگ  اسدی ). شبانگاه  یا شبگاه  گوسفندان  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . (پسوند) (مزید مؤخر امکنه ) درآخر اسامی  امکنه  آید چون : شرمغول ، زاغول  و فرغول .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . [ غ َ ] (ع  مص ) هلاک  کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج  المصادر بیهقی ) (ترجمان  القرآن  جرجانی ) (دهار). هلاک  کردن  کسی  را. (منتهی  الارب ) کشتن  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . (ع  اِ) هلاک .(منتهی  الارب ) (آنندراج ). هلکة. (اقرب  الموارد).  ||  بلا و سختی . (منتهی  الارب ) (آنندراج ). داهیه . (اقرب  الموارد).  ||  دیو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . [ غ ُوْ وَ ] (ع  ص ) عیش  غُوَّل ٌ؛ زیست  خوش . (منتهی الارب ). عیش  اَغوَل  و غُوّل ؛ یعنی  زندگی  خوش . (از تاج  العروس )  ۞ . فراخی  زیست .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . (اِخ ) نام  زنی  جادوگر. اسفندیار در خوان  چهارم  از هفت  خوانی  که  از راه  روئین دژ دید بکشته  است  : ورا [ زن  جادو را ] غول  خوانند شاها بنا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . [ غ ُ وَ ] (اِخ ) دهی  است  از دهستان  سویره ٔ بخش  هندیجان  شهرستان  خرمشهر که  در 44هزارگزی  شمال  باختری  هندیجان  و یک هزارگزی  شمال  راه  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . [ غ َ ] (اِخ ) نام  کوهی . (منتهی  الارب ). در شعر لبید که  گوید : عفت  الدیار محلها فمقامهابمنی  تأبد غولها فرجامها.غول  و رجام  را دو کوه  دا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . (اِخ ) نام  ستاره ای  است  که  آن  را سرغول  نیز گویند. (غیاث  اللغات ). صحیح  آن  حامل  رأس الغول  (برشاوش ) است . رجوع  به  حامل  رأس الغول ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غول . [غ َ ] (اِخ ) (یوم ...) یکی  از جنگهای  عرب  است  که  در آن  قبیله ٔ ضبه  با بنی کلاب  جنگ  کردند، و جثامةبن  عمروبن محلم  شیبانی  به  دست  ابوش...