غی . [ غ َی ی ] (ع مص ) بیراه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (دهار) (مجمل اللغة). بیراهی . (مهذب الاسماء). گمراه گشتن . (منتهی الارب ). قوله تعالی
: فسوف یلقون غیاً (قرآن
59/19)؛ یعنی آنان البته به گمراهی و ناامیدی یا به کیفر و عذاب میرسند. یا «غی » وادیی در جهنم است . (از ناظم الاطباء) (تاج العروس ). گمراه شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل ). گمراهی . (غیاث اللغات ).منهمک شدن در جهل و نادانی . (ناظم الاطباء). گمراهی ،و افتادن در نادانی و آن خلاف رشد است . (از اقرب الموارد). ضلال . ضلالت . غوایت . (مجمل اللغة)
: چند کوبی آهن سردی ز غی
دردمیدن در قفس هین تا به کی .
مولوی (مثنوی ).
گشت قاضی طیره ، صوفی گفت هی
حکم تو عدل است لاشک نیست غی .
مولوی (مثنوی ).
حوت اگرچه کشتی غی بشکند
دوست را چون ثور کشتی میکند.
مولوی (مثنوی ).
|| فساد. (دهار) (مجمل اللغة). خلل و فساد. (دزی ج
2 ص
232). نابراهی و نابسامانی . || هلاک . (اقرب الموارد). نابودی و فنا. || نومید شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). || گمراه کردن . اضلال . (از اقرب الموارد) (از المنجد)
: و با آن سرگشتگان روز برگشته که با غی و اضلال او متوجه شقاوت و خسارت میشدند... (جهانگشای جوینی ).