اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غیه

نویسه گردانی: ḠYH
غیه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) فریاد و صداو آواز بسیار بلند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). غیو. غو. (برهان قاطع). فریاد برای کمک و یاری و استعانت . (ناظم الاطباء). خروش . رجوع به غو و غیو شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ابن غیه . [ اِ ن ُ غ َی ْی َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) حرامزاده . خلاف ابن رشده .
تره غیه . [ رِ ی ِ ] (اِخ ) ۞ مرکز بخشی است در ولایت لانیون ۞ واقع در ایالت کوت دونور ۞ که چندان از ساحل دریای مانش دور نیست و 3600...
وادی غیه . [ ی ِ غ َی ْ ی َ ] (اِخ ) ۞ وادی غایه . رجوع به وادی غایه شود.
غیه کشیدن . [ ی َ /ی ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، صوتی خاص از گلو بیرون کردن ، مانند آواز اکراد و الوار در اول حمله به دشمن ، و...
غیة. [ غ َی ْی َ ] (ع اِ) تأنیث غَی ّ. رجوع به همین کلمه شود.- وَلَدُ غَیَّة یا غیَّة ؛ پسر زنا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ناپاکزاد. حر...
غیة. [ غی ی َ ] (ع اِ) رجوع به غَیَّة شود.
قیه کلمه ای ترکی است ومعنی آن جیغ می باشد.
قیح . [ ق َ ] (ع اِ) زردآب و ریم بی آمیزش خون . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). چرک . مِدَّه . || (مص ) ریم وزردآب کردن زخم . ...
قیه لی . [ ق َ ی َ ] (اِخ )دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه .آب آن از شهرچای . محصول آن غلات ، چغندر و حبوب . شغل اهالی زر...
قیه دبی . [ ق َ ی َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردانگه ٔ بخش هوراند شهرستان اهر،سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوب...
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.