فذ
نویسه گردانی:
FḎ
فذ. [ ف َذذ ] (ع ص ) تنها و یگانه . ج ، اَفْذاذ، فذود. (منتهی الارب ). فرد، یقال : ذهبا فذین .(از اقرب الموارد). || (اِ) اول تیر قمار، و هی عشرة اولها الفذ ثم التوأم ثم الرقیب ثم الحلس ثم النافس ثم المسبل و ثم المعلی و ثلثه لا انصباءلها و هی السفیح و المنیح و الوغد. (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). اول تیر از هفت تیر قمار. (آنندراج ). || (ص ) تمر یا خرمای متفرق . (از اقرب الموارد): تمر فذ؛ خرمای پراکنده . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
فذ. [ ف َذذ ] (ع مص ) سخت طرد کردن کسی را. (از اقرب الموارد). سخت راندن . || دور کردن . (منتهی الارب ). و این معنی در اقرب الموارد چنین آم...
فز. [ ف َ ] (اِ) آلت مردی و آلت تناسل را گویند. (برهان ). فزه . (جهانگیری ). ظاهراً مصحف «نره » است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فز. [ ف َزز ] (ع ص ) مرد سبک ، چست . (منتهی الارب ). الرجل الخفیف . (از اقرب الموارد). || (اِ) گاوساله ٔ دشتی . (منتهی الارب ). بچه ٔ گاو وحشی ....
فض . [ ف َض ض ] (ع مص ) شکستن چیزی چنانکه از هم جدا شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن مهر نامه . (منتهی الارب ). شکستن مهر ...
فظ. [ ف َظظ ] (ع ص ) مرد درشت خوی بدخوی سنگدل بدزبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درشتخوی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ...
فظ. [ ف َ ] (رمز) رمز فظاهرٌ. (یادداشت مؤلف ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
چز و فز. [ چ ِزْ زُ ف ِزز ] (اِ مرکب ، از اتباع ) تضرع . زاری . آه و ناله . جِزّ و فِزّ.
فاس (به عربی فاس، به فرانسوی Fès) یکی از شهرهای کشور مراکش است.
فاس با جمعیت ۹۴۶.۸۱۵ (آمار ۲۰۰۴) پس از کازابلانکا و رَباط، سومین شهر بزرگ مراکش است...