اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فراه

نویسه گردانی: FRʼH
فراه . [ ف َ ] (اِخ )شهری است نزدیک به سبزوار هرات و از آنجاست ابونصر فراهی . طایفه ای از ملوک در آنجا حکمرانی کرده اند که با پادشاهان سیستان قرابت داشته اند. معین الدین [ اسفزاری ] نوشته است که در یک فرسنگی فراه کوهی است که آن را بارندک خوانند و در آن کوه طاقی سنگی است که همیشه از آنجا آب می چکد و مردم بدانجا به زیارت و طلب حاجت میروند و هر کس در پای این طاق سنگی دست به دعابردارد، اگر چکیدن آب افزود او کامروا خواهد شد و اگر قطع شد و از چکیدن ایستاد حاجت روا نمیگردد. وی اصراری در حقیقت داشتن این معنی کرده است . (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ). در مآخذ جغرافیایی مانند معجم البلدان و حدود العالم نام این محل دیده نشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
فراه . [ ف َ ] (اِخ ) کوهی است در سیستان و نیز نام رودی است که از آن کوه جاری میگردد. (ناظم الاطباء).
فراه رود. [ ف َ ] (اِخ ) رودی است در سیستان . رجوع به فراه شود.
فراح . [ ف َ ] (ع اِمص ) شادی و خرمی و شادمانی و سرور. || شوخی و بی پروایی . || ولگردی . (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد صور...
فراح . [ ف َ ] (اِخ ) نام جایی است که در شعر جعدی آمده است . (از معجم البلدان ). فراخ . رجوع به فراخ شود.
فرعة. [ ف َ ع َ ] (ع اِ) یک شپش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کمان از شاخ ناشکافته یا کمان بهتر از کمانها. (منتهی الارب ). فرع . (از ...
فرعة. [ ف َ رَ ع َ ] (ع اِ) یک شپش . (منتهی الارب ). || پوست پاره که بر مشک افزایند هرگاه وافی نباشد. (اقرب الموارد).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.