فرعة
نویسه گردانی:
FRʽ
فرعة. [ ف َ رَ ع َ ] (ع اِ) یک شپش . (منتهی الارب ). || پوست پاره که بر مشک افزایند هرگاه وافی نباشد. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
فرعة. [ ف َ ع َ ] (ع اِ) یک شپش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کمان از شاخ ناشکافته یا کمان بهتر از کمانها. (منتهی الارب ). فرع . (از ...
فراح . [ ف َ ] (ع اِمص ) شادی و خرمی و شادمانی و سرور. || شوخی و بی پروایی . || ولگردی . (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد صور...
فراح . [ ف َ ] (اِخ ) نام جایی است که در شعر جعدی آمده است . (از معجم البلدان ). فراخ . رجوع به فراخ شود.
فراه . [ ف َ ] (اِخ )شهری است نزدیک به سبزوار هرات و از آنجاست ابونصر فراهی . طایفه ای از ملوک در آنجا حکمرانی کرده اند که با پادشاهان سیست...
فراه . [ ف َ ] (اِخ ) کوهی است در سیستان و نیز نام رودی است که از آن کوه جاری میگردد. (ناظم الاطباء).
فراه رود. [ ف َ ] (اِخ ) رودی است در سیستان . رجوع به فراه شود.