اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرط

نویسه گردانی: FRṬ
فرط. [ ف َ ] (ع اِمص ) اسم است افراط را. (منتهی الارب ). اسم است افراط را: ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود. (از اقرب الموارد) : فرط اکرام ملک بدو این بطر راه داده است . (کلیله و دمنه ). || (اِ) کوه خرد. (منتهی الارب ). کوه کوچک . (اقرب الموارد). || سر پشته . (منتهی الارب ). رأس الاکمة. (اقرب الموارد). || نشان و علامت راه . ج ، اَفْرُط، اَفْراط. (منتهی الارب ). نشانه ٔ استوار از نشانه های زمین که بدان راهروان هدایت شوند. (از اقرب الموارد). || هنگام ، و ابوعبیده گوید که فرطزیاده از پانزده روز و کمتر از سه روز نباشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حین چنانکه گوئی : آتیک بعد فرط؛ أی بعد حین و لقیته فی الفرط بعدالفرط؛ أی الحین بعد الحین . (اقرب الموارد). || (اِمص ) چیرگی . (منتهی الارب ). غلبه و زیادتی .(غیاث ) : ...که صدق مناصحت و فرط اخلاص برزویه دانسته . (کلیله و دمنه ). چون فضل قوت و فرط شوکت لشکر سلطان دیدند برمیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- از فرط ؛ در نتیجه ٔ فراوانی و بسیاری و کثرت . (یادداشت به خط مؤلف ). معمولاً به حالت مضاف بر کلمه ٔ دیگر آید :
از فرط عطای او زند آز
پیوسته زامتلا زراغن .

بوسلیک .


ببندد دهان خود از فرط بخل
که برناید از سینه ٔ او رچک .

طیان .


امیر ناصرالدین از فرط کرم و کمال مکارم ، بر خود واجب ساخت که این دعوت را اجابت کند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
قوت شاعره ٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت .

حافظ.


|| (مص ) سستی کردن در کاری . (منتهی الارب ). تقصیر در کاری . (از اقرب الموارد). || فوت نمودن کاری را. (منتهی الارب ). ضایع گذاشتن کاری تا فوت شود. (اقرب الموارد). || شکافتن . || بر کسی تعدی کردن . (ترجمان جرجانی ). اذیت کردن . || غلبه کردن . (از اقرب الموارد). || بی تیمار گذاشتن کار را. (منتهی الارب ). || از دست رفتن چیزی کسی را. (از اقرب الموارد). || درگذشتن در کاری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پرگویی کردن و پیشدستی کردن در سخن . (از اقرب الموارد). پیشدستی کردن و از حد درگذشتن در گفتار. (منتهی الارب ). پیشدستی کردن در گفتار بدون فکر. (از اقرب الموارد). || فرزند نارسیده مردن کسی را. (منتهی الارب ). کسی را فرزندان خرد مردن . (اقرب الموارد). || شتاب کردن . عجله کردن . (از اقرب الموارد). || پیشی کردن و فرستادن پیغامبر خود را. (منتهی الارب ). پیش افتادن و فرستادن به کسی . (از اقرب الموارد). || گشنی داده نشدن خرمابن چندانکه خشک و درشت گردد طلع آن . || پیش از قوم رفتن بر آب تا درست کند اسباب آبخور را از دلو و چاه و رسن و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
فرط. [ ف ُ ] (ع اِ) سفح الجبل . (اقرب الموارد).
فرط. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) آنکه پیش از قوم رود تا اسباب آبخور را درست کند. (منتهی الارب ). پیش رونده از قوم که آماده کند دلوها را و گرد کند...
فرط. [ ف ُ رُ ] (ع ص ) اسب تیزگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ). اسب تیزروی که از خیل درگذرد و پیشی گیرد. (از اقرب الموارد). اسب شتاب رو. (م...
فرط. [ ف َ ] (اِخ ) راهی یا جایی است به تهامة. (منتهی الارب ). جایی است در تهامه در نزدیکی حجاز و گویند طریقی است در تهامه . (معجم البلدان ...
فرت . [ ف ِ ] (ع اِ) میان انگشت سبابه و ابهام . (منتهی الارب ). لغتی است به معنی فِتْر. (از اقرب الموارد). رجوع به فِتْر شود.
فرت .[ ف َ ] (ع مص ) فجور و بدکاری . (از اقرب الموارد).
فرت . [ ف َ رَ ] (ع مص ) سست خرد شدن سپس دانشمندی . (از منتهی الارب ). ضعف عقل پس از استواری . (از اقرب الموارد).
فرت . [ ف َ ] (اِ) تانه و تارهای جامه باشد که جولاهگان به جهت بافتن آراسته و مرتب ساخته باشند. (برهان ).
فرت . [ ف ُ ] (اِ) گیاهی است که درد شکم را سود دارد. (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ). || روشن کردن و صاف کردن را نیز گویند به ریاضت و طاع...
فرت فرت . [ ف ِ ف ِ ] (ق مرکب ) جَلد و شتاب . (آنندراج ). به شتاب و شتابان و به زودی . (ناظم الاطباء).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.