اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فرهی

نویسه گردانی: FRHY
فرهی . [ ف َرْ رَ ] (اِ) فره . فر. خوره . (یادداشت بخط مؤلف ). فرّ و شان و شوکت و شکوه و عظمت و افزونی داشتن . (برهان ) :
به مردی ودانایی و فرهی
بزرگی و آیین شاهنشهی .

فردوسی .


همیشه به پیروزی و فرهی
کلاه بزرگی و تاج مهی .

فردوسی .


بدان تا رساند به شاه آگهی
که گرسیوز آمد ابا فرهی .

فردوسی .


سوی رومیه باز با فرهی
شد و کرد با کاروان همرهی .

اسدی .


- بافرهی ؛ باشکوه . باعظمت . بافرّ :
چو آمد به کاووس شاه آگهی
که آمد سیاووش بافرهی .

فردوسی .


سوم هفته در جایگاه مهی
نشست اندر آرام بافرهی .

فردوسی .


- فرهی دادن ؛ شکوه و پیروزی دادن :
چو پیروزگر فرهی دادمان
در بخت پیروز بگشادمان .

فردوسی .


|| (ص ) دارای افزونی . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بی فرهی . [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] (حامص مرکب ) بی فر و شوکت و عظمت . بی شکوهی و جلال . که فرهی ندارد : کسی را که وام است و دستش تهیست به هر...
دارای سرشت شکوهمند. بشکوه خوی. والانهاد. بلند طبع.
شکوه مند - باشکوه
فرحی . [ ف َ حا ] (ع ص ، اِ) ج ِ فرحان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فرحان شود. || (ص ) مؤنث فرحان . (از اقرب الموارد). فرحانة. ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.