اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فله

نویسه گردانی: FLH
فله . [ ف َل ْ ل َ / ل ِ / ف َ ل َ / ل ِ / ف ُل ْ ل َ / ل ِ / ف ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایه ٔ پنیر گردد. آغوز. لبا. (فرهنگ فارسی معین ). زهک . لبا. آغوز. گورماست . ماک . (یادداشت مؤلف ) : کنیزک با طبق فله بردست نهاده ، سرگشاده زیر منظره ٔ مهدی بگذشت ، مهدی فرونگرست ، فله بدید آرزوش کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
نوآیین مطربان داریم و بربطهای کوبنده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله .

منوچهری .


|| پنیر تازه ٔ نیک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بصورت گروهی یا دسته جمعی امام جمعه ارومیه در کتاب خاطراتش نوشته است که حکم فرزندش در ‌‌نهایت حبس ابد بود و متاسفانه قاضی پرونده همین طور فله‌ای حکم ا...
فلح . [ ف َ ] (ع مص ) شکافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شکافتن زمین را جهت کشت کاری . || فریفتن . || بد سگالیدن . (منتهی الارب )...
فلح . [ ف َ ل َ ] (ع اِمص ) فلاح در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ). رجوع به فلاح شود.
فلح . [ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده ٔ تخم برآورده . (فهرست مخزن الادویه ).
فلة. [ ف ُ ل َ ] (ع اِ) مؤنث فلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.