گفتگو درباره واژه گزارش تخلف فنک نویسه گردانی: FNK فنک . [ ف َ ] (اِ) هندوانه ٔ ابوجهل . (فرهنگ فارسی معین ). حنظل . حرمل . (فهرست مخزن الادویه ) : تلخی خصمش ار به شهد رسدباز نتوان شناخت شهد از فنک . فرخی .رجوع به فنگ شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه واژه معنی فنک فنک . [ ف ُ / ف ِ ] (ع اِ) پاره ای از شب . (منتهی الارب ).ساعتی از شب ، و گویند پاره ای از آن . (اقرب الموارد). || در. (منتهی الارب ) (اقرب ... فنک فنک . [ ف َ ] (ع اِ) درو بن مردم . (منتهی الارب ). || شگفتی . (از اقرب الموارد). || (مص ) ستم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ست... فنک فنک . [ ف َ ] (اِ) جانوری است . فنگ زالو. رجوع به فنگ شود. فنک فنک . [ ف َ ن َ ] (اِ)گونه ای روباه کوچک اندام که بنام روباه خالدار نیز موسوم است . قدش کوتاه و پوستش قرمز و پشتش دارای موهایی است که ا... فنک فنک . [ ] (اِ) جزئی است از ده هزار جزء شبانروز. (کشاف اصطلاحات الفنون ). فنک فنک . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است از سمرقند در نیم فرسخی . (سمعانی ). فنک پوش فنک پوش . [ ف َ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده . فنک پوشیده : چو درویشی ، به درویشان نظر به کن که جرم خودب... فنک عارض فنک عارض . [ ف َ ن َ رِ ] (ص مرکب ) آنکه صورتش لطیف و درخشان بود چون پوست فنک . زیباروی . لطیف روی : ساقیان ترک فنک عارض قندزمژگان کز رخ و... فنک شویی این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. فنک داشتن فنک داشتن . [ ف َ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) فنک به تن داشتن . فنک پوشیدن . فنک پوش بودن : چون شد هوا سنجاب گون گیتی فنک دارد کنون در طارم آتش ... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود