اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فور

نویسه گردانی: FWR
فور. [ ف َ ] (ع مص ) برجوشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوشیدن خشم و کینه ٔ کسی . || (اِمص ) جوشش . || شتاب . (منتهی الارب ). شتاب .(یادداشت مؤلف ). اصلاً به معنی جوشیدن است و برسبیل استعاره در مورد تعجیل در کاری استعمال نموده اند، وزمانی را که درنگی در آن نکنند نیز فور نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). به معنی وجوب اداء امری در اول اوقات امکان است درحالیکه تأخیر آن موجب مذمت شود. (تعریفات جرجانی ). زود و سریع. (فرهنگ فارسی معین ).
- برفور ؛ سریعاً. فوراً. (فرهنگ فارسی معین ).
- به فور ؛ فوراً. باشتاب . بسرعت . بسیار زود :
نه گردنکشان را بگیرد به فور
نه عذرآوران را براند به جور.

سعدی .


به فورم در آن حال معلوم شد
چو داود کآهن بر او موم شد.

سعدی .


مگس وارش از پیش شکّر به جور
براندندی و بازگشتی به فور.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
فور. (ع اِ) آهوبرگان . ج ِ فائر. (منتهی الارب ). رجوع به فائر شود.
فور. (اِخ ) نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت . (برهان ). ظاهراً عنوان عمومی یک خانواده ٔ سلطنتی یا ن...
فور. (اِ) رنگ سرخ کمرنگ . (برهان ). بور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بور شود.
فور. (اِ) مخفف وافور. (فرهنگ فارسی معین ).- اهل فور ؛ وافوری . تریاکی . (فرهنگ فارسی معین ).
فور زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) تریاک کشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فور شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
ترف فور. [ تْرِ / ت ِ رِ فُرْ ] (اِخ ) ۞ مرکز بخشی است در شمال ناحیه ٔ بورگ ۞ واقع در ایالت اَن ۞ فرانسه که 1130 تن سکنه دارد.
پور یا فور (سانسکریت: पुरुषोत्तम پوروشَتَمه، لاتین: Pōrus، یونانی، Πῶρος) شاه پادشاهی کهن پوراوا در هندوستان بود که در منطقه پنجاب کنونی در میان رودها...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.