فیاض 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        FYAḌ 
    
							
    
								
        فیاض . [ ف َی ْ یا ] (اِخ ) تخلص  شیخ  ابوالفضل  دکنی  برادر فیضی  دکنی  معروف  است . (از سبک شناسی  بهار ج 3). رجوع  به  دکنی  شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        فیاض . [ ف َی ْ یا ] (ع  ص ) جوانمرد و بسیار بخشنده . (منتهی  الارب ). بسیار فیض رساننده . (از اقرب  الموارد): نهر فیاض ؛ جوی  پرآب . (منتهی  الارب ) ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        علی  فیاض . [ ع َ ی ِ ف َی ْ یا ] (اِخ ) ابن  محمد فیاض . مکنی  به  ابوالحسن . وی  به  عربی  شعر می گفت  و دیوان  او پنجاه  ورقه  است . (از الفهرست  ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        فیاض  لاهیجانی . [ ف َی ْ یا ض ِ ] (اِخ ) نامش  مولانا عبدالرزاق  و شاگرد صدرالدین  شیرازی  است . گوهر مراد از تصانیف  اوست . بر فصوص  الحکم  شیخ  محی...