فیروز
نویسه گردانی:
FYRWZ
فیروز. (اِخ ) دهی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت که دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
کرخ فیروز. [ ک َ خ ِ ] (اِخ ) کرخ سامره . ناحیه ای است در ده میلی شمال سامره . (جغرافیای تاریخی لسترنج ص 57). رجوع به کرخ سامره شود.
فردی که پوست صورت خود را به رنگ سیاه میکند. دایره زنگی میزند و بین مردم حاضر میشود تا نوید دهنده آمدن بهار و نوروز باشد. نمونه ایرانی بابانوئل. حاج...
روشن فیروز. [ رَ ش َ ] (اِخ ) یکی از دو شهری است که بنا بنوشته ٔ مجمل التواریخ و القصص (ص 71) بوسیله ٔ فیروز پسر یزدگرد پادشاه ساسانی بنا شد...
باب فیروز. [ ب ِ ] (اِخ ) موضعی در ارمینیه . (نخبةالدهر دمشقی چ لیپزیک 1923 م . ص 189).
باغ فیروز. [ غ ِ ] (اِخ ) باغی بوده است به یزد. (از آتشکده یزدان ،تاریخ یزد آیتی ص 227). و رجوع به باغ فیروزی شود.
جام فیروز. [ ] (اِخ ) نام حاکم تهته است . وی از لشکر ارغون شکست یافته به گجرات آمد و دختر خود رابه سلطان داد و به وقت شکست سلطان بها...
فیروز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). پیروز شدن . رجوع به فیروز شدن و فیروز گشتن شود.
مریم فیروز (زاده: ۱۲۹۲ ه.ش در تهران، مرگ: ۲۲ اسفند ۱۳۸۶ در تهران) یکی از چهرههای شاخص سیاسی ایران در دوران پهلوی دوم، از مخالفان رژیم سلطنتی و عضو حز...
به شخصی گفته می شده که آورنده ی اخبار خوش در مورد باروری و نو آوری در طبیعت می بود. اسطوره ای کهن ( بیش از ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد) بر اساس سفر ایشتر ال...
بادان فیروز. (اِخ ) رجوع به بادان پیروز شود.