قارح
نویسه گردانی:
QARḤ
قارح . [ رِ ] (ع ص ) ستور تمام دندان . (منتهی الارب ). و آن در حیوانات سم دار به منزله ٔ باذل است در شتر. (ترجمه از منتهی الارب ). جمل قارح . ناقة قارح و قارحه ایضاً. ج ، قوارح ، قُرَّح و مقاریح نیز بندرت آمده است . (منتهی الارب ). || ناقه ای که حمل آن پیدا و نمایان شده باشد. || کمان دور از زه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) دندان تمام سالگی ستور. || شیر بیشه .
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: لویژ loviž (پشتو: لووِچی loveci)**** فانکو آدینات 09163657861
صدای بلند. در گویش کازرونی قاره زدن و قاره دادن(ع.ش)
غاره . [ رَ /رِ ] (اِ) غارج است که شراب صبوحی باشد. (برهان ).
غاره . [ رَ ] (ع اِمص ) غارة. غارت و تاراج . (برهان ). || (اِ) غارت کنندگان . || پیچ و تاب ریسمان را نیز گویند. (برهان ).
قعرة. [ ق َ رَ ] (ع اِ) اسم است چیزی را که ته کاسه را پوشد. (اقرب الموارد). آنچه در تک کاسه و مانندآن باشد. || گوی شکافته در زمین برا...
قعرة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) لغتی است در قَعْرة. (اقرب الموارد). رجوع به قعرة شود. || زمین پست و هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قعرة. [ ق َ ع ِ رَ ] (ع ص ) (قصعة...) کاسه که در وی چیزی به قدر پوشش تک باشد. (منتهی الارب ). قَعْری ̍. (اقرب الموارد). رجوع به قَعْری ̍ شو...
قعرة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دههای یمن و در ناحیه ٔ ذمار واقع است . (معجم البلدان ).
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: سانو لویژ sânu loviž (سانو؛ سنسکریت؛ لویژ؛ پشتو loveci)***فانکو آدینات 09163657861
قارة اهوی . [ رَ ت َ اَ هَْ وا ](اِخ ) (یوم ...) روزی است مر عامربن صعصعه را. (مجمعالامثال میدانی ص 767). رجوع به قارة و ذوقارة شود.