قعرة
نویسه گردانی:
QʽR
قعرة. [ ق َ ع ِ رَ ] (ع ص ) (قصعة...) کاسه که در وی چیزی به قدر پوشش تک باشد. (منتهی الارب ). قَعْری ̍. (اقرب الموارد). رجوع به قَعْری ̍ شود. || امراءة قعرة؛ زن در شهوت ، یا آنکه شهوتش در تک فرج باشد، یا آنکه مبالغه خواهد در جماع . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قعرة. [ ق َ رَ ] (ع اِ) اسم است چیزی را که ته کاسه را پوشد. (اقرب الموارد). آنچه در تک کاسه و مانندآن باشد. || گوی شکافته در زمین برا...
قعرة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) لغتی است در قَعْرة. (اقرب الموارد). رجوع به قعرة شود. || زمین پست و هموار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قعرة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دههای یمن و در ناحیه ٔ ذمار واقع است . (معجم البلدان ).
قارة. [ رَ ] (ع اِ) کوه کوچک مستدیر. و اصمعی گوید از جبل کوچکتر است . (معجم البلدان ). کوهک خردجدا از کوهها. || سنگ بزرگ . || سنگ سیاه . ...
قارة. [قارْ رَ ] (ع ص ) مؤنث قار. خنک : لیله ٔ قاره ؛ شب خنک . عین قاره ؛ چشم دلربا و خوش آیند. (ناظم الاطباء).
قارة. [ رَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که همه تیراندازند. مثل : انصف القارة من راماها.|| بنی قاره نام طائفه ٔ معروفی است از عرب . (سمعانی ).
قارة. [ رَ ] (اِخ ) ذوالقارة. نام دهی است از دیه های دهستانی که دومه و سکاکه نیز از جمله ٔ دیه های آن هستند. (معجم البلدان ). و رجوع به ذ...
قارة. [ قارْ رَ ] (ع اِ) برّ. قطعه . هریک از قطعات پنجگانه ٔ زمین . آسیا، آفریقا، اروپا، امریکا و استرالیا.
قاره .[ رِ ] (اِ) رستنیی باشد مانند گندنای کوهی ، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان ). سطاخینس است . (تعلیقات برهان از معین از تح...
قاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هس...