اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قاره

نویسه گردانی: QARH
قاره . [ رَ ] (اِخ ) (یوم قاره ) روزی است از روزهای تاریخی عرب . (معجم البلدان ). رجوع به «ذوقارة» و «قارة اهوی » شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قاره .[ رِ ] (اِ) رستنیی باشد مانند گندنای کوهی ، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان ). سطاخینس است . (تعلیقات برهان از معین از تح...
قاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هس...
قاره . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است نزدیکی اومه از بلاد سودان . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
قاره . [ رَ ] (اِخ )کوهی است به بحرین . (معجم البلدان ج 7 ص 11). || دیهی است به بحرین . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: لویژ loviž (پشتو: لووِچی loveci)**** فانکو آدینات 09163657861
صدای بلند. در گویش کازرونی قاره زدن و قاره دادن(ع.ش)
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: سانو لویژ sânu loviž (سانو؛ سنسکریت؛ لویژ؛ پشتو loveci)***فانکو آدینات 09163657861
غاره . [ رَ /رِ ] (اِ) غارج است که شراب صبوحی باشد. (برهان ).
غاره . [ رَ ] (ع اِمص ) غارة. غارت و تاراج . (برهان ). || (اِ) غارت کنندگان . || پیچ و تاب ریسمان را نیز گویند. (برهان ).
قارح . [ رِ ] (ع ص ) ستور تمام دندان . (منتهی الارب ). و آن در حیوانات سم دار به منزله ٔ باذل است در شتر. (ترجمه از منتهی الارب ). جمل قارح ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.