قاره
نویسه گردانی:
QARH
قاره . [ رَ ] (اِخ ) دهی است بزرگ در راه حمص به دمشق که آخرین حدود حمص است و پس از آن توابع دمشق محسوب میشود. مردم آن همه نصرانی هستند. آب این ده از چشمه هائی که در آن جاری است تأمین میگردد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
قاره .[ رِ ] (اِ) رستنیی باشد مانند گندنای کوهی ، بول و حیض براند و بچه از شکم بیندازد. (برهان ). سطاخینس است . (تعلیقات برهان از معین از تح...
قاره . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است نزدیکی اومه از بلاد سودان . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
قاره . [ رَ ] (اِخ )کوهی است به بحرین . (معجم البلدان ج 7 ص 11). || دیهی است به بحرین . (ریحانة الادب ج 3 ص 256).
قاره . [ رَ ] (اِخ ) (یوم قاره ) روزی است از روزهای تاریخی عرب . (معجم البلدان ). رجوع به «ذوقارة» و «قارة اهوی » شود.
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: لویژ loviž (پشتو: لووِچی loveci)**** فانکو آدینات 09163657861
صدای بلند. در گویش کازرونی قاره زدن و قاره دادن(ع.ش)
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: سانو لویژ sânu loviž (سانو؛ سنسکریت؛ لویژ؛ پشتو loveci)***فانکو آدینات 09163657861
غاره . [ رَ /رِ ] (اِ) غارج است که شراب صبوحی باشد. (برهان ).
غاره . [ رَ ] (ع اِمص ) غارة. غارت و تاراج . (برهان ). || (اِ) غارت کنندگان . || پیچ و تاب ریسمان را نیز گویند. (برهان ).
قارح . [ رِ ] (ع ص ) ستور تمام دندان . (منتهی الارب ). و آن در حیوانات سم دار به منزله ٔ باذل است در شتر. (ترجمه از منتهی الارب ). جمل قارح ...