قبص
نویسه گردانی:
QBṢ
قبص . [ ق َب َ ] (ع مص ) منضم گردیدن . مجتمع شدن و درافتادن : قبصت رحم الناقة قبصاً؛ منضم گردید. قبصت الجراد علی الشجر؛ درافتاد و مجتمع گردید. || بزرگ و دراز شدن سر. || بزرگ و دراز شدن تار سر. || سبک شدن . || شادمانی نمودن . گویند: قُبِص الرجل ؛ یعنی نَشَطَ. || درد گرفتن از خرما خوردن . (منتهی الارب ). رجوع به قَبص شود.
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قبس . [ ق َ ب ِ ] (ع ص ) گشن شتاب باردارکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غبث . [ غ َ ] (ع مص ) مسکه و پنیر به هم آمیختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آمیختن . (تاج المصادر بیهقی ).
غبس . [ غ َ ب َ ] (ع اِ) تاریکی آخر شب ؛ خلاف غسق . تاریکی . (منتهی الارب ). || (اِمص ) خاکسترگونی . || (مص ) خاکسترگون شدن . (منتهی الارب )...
غبس . [ غ َ ب َ ] (اِخ ) نام شتر ماده ٔ حرملةبن منذر طائی . (منتهی الارب ).
غبس . [ غ َ ب ِ ] (ع ص ) تاریک . مظلم . (دزی ج 2 ص 200).
غبس . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اغبس . (منتهی الارب ). رجوع به اغبس شود.