اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قبیح

نویسه گردانی: QBYḤ
قبیح . [ ق َ ] (ع ص ) زشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قَباحی ̍. قِباح . || (اِ) کرانه ٔ استخوان بازو که نزدیک آرنج است . پیوندهای ساق و ران .(منتهی الارب ) (آنندراج ). قباح . رجوع به قباح شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرخش farxaŝ، بد، زشت، ناپسند، نکوهیده (دری) گمال gamāl (لکی و لری)***فانکو آدینات 09163657861
حشو قبیح . [ ح َش ْ وِ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لفظ زائد در کلام . (جامع الصنایع از تهانوی ):گر می نرسم بخدمتت معذورم زیرارمد چشم و صداع سرم...
یعنی به کار بردن مترادف یا مترادف های یک واژه پشت سر هم. مانند: علم و دانش که علو عربی و دانش پارسی است ولی هر دو به یک معنی است و مانند: گناه و معصیت...
قبیح المنظر. [ ق َ حُل ْ م َ ظَ ] (ع ص مرکب ) زشت رو. بدترکیب . بدگل .
غبیة. [ غ َب ْ ی َ ] (ع اِ) باران اندک یا دفعه ای از باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باران غیر کثیر یا دفعه ای شدید از باران . (اقرب الموار...
غبیة. [ غ َ بی ی َ ] (ع ص ) مؤنث غبی . رجوع به غبی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.