گفتگو درباره واژه گزارش تخلف قثم نویسه گردانی: QṮM قثم . [ ق ُ ث َ ] (ع ص ) مرد بسیار بخشش و دهش . || گردآورنده ٔزن و فرزند و عیال . || مرد جمعکننده ٔ بدی و شر ۞ . || (اِ)کفتار نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی قسم قسم . [ ق َ ] (ع اِ، اِمص ) عطا و دهش . (منتهی الارب ). عطاء. (اقرب الموارد). و به این معنی جمع ندارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم ال... غثم غثم . [ غ ُ ] (ع اِ)ریزه ٔ نان که خورده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غثم غثم . [ غ َ ] (ع مص ) به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را: غثم له غثماً. (منتهی الارب ). غسم غسم . [ غ َ س َ ] (ع اِ) سیاهی و آمیزش تاریکی . تاریکی شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). السواد و اختلاط الظلمة. (اقرب الموارد). به قول ابن سیدة... غسم غسم . [ غ ُ س َ ] (ع اِ) ابرپاره . اغسام مثله ، یقال : فی السماء غسم و اغسام ؛ ای قطع من السحاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاره ای ابر. (از اق... هم قسم هم قسم . [ هََ ق َ س َ ] (ص مرکب ) هم سوگند. حلیف . هم عهد. هم پیمان . (یادداشت مؤلف ). دو تن که با یکدیگر بر سر کاری سوگند خورند. چه قسم چه قسم . [ چ ِ ق ِ ] (ادات استفهام ) (مرکب از «چه » ادات استفهام + «قسم »). به چه کیفیت ؟ چگونه ؟ چطور؟ حرف قسم حرف قسم . [ ح َ ف ِ ق َ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف قسم شود. راست قسم راست قسم . [ ق ِ ] (ص مرکب ) دو یا چند کس که سهم و قسمت شان از یک چیز مساوی و برابر باشد : ندارد ز ما کس ز کس مال بیش همه راست قسمیم در ... قسم دادن قسم دادن . [ ق َ س َ دَ ] (مص مرکب ) سوگند دادن . از کسی سوگند خواستن . نِشْدَت . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود