اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قحبة

نویسه گردانی: QḤB
قحبة. [ ق َ ب َ ] (ع ص ، اِ) گنده پیر. || سرفه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : به قحبة؛ ای سعال . (منتهی الارب ). || تباه شکم از دود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زناکار تباه کردار بدان جهت که به بهانه ٔ سرفه و تنحنح اشاره کند حریف خود را و یا آن لغت مولد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فاحشه . زن بدکار :
محتسب کون برهنه دربازار
قحبه را میزند که روی بپوش .

سعدی .


بیاموز مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبه ٔ رایگان .

سعدی (بوستان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
قهبة. [ ق َب َ ] (ع ص ) مؤنث قهب بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قهب شود.
قهبة. [ ق َ هَِ ب َ ] (ع ص ) سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب ). رجوع به قَهب شود. || کوه بزرگ و گویند دراز. || شتر کهنسال . (منته...
قهبة. [ ق ُ ب َ ] (ع اِمص ) سپیدی مایل به تیرگی . و قال الاصمعی غبرة الی سواد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَهبة و قهب شود.
واژه عربی به معنی زن بد کاره. در راه مرا دی صنمی در گذر آمد رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد شوخی شکری سروقدی قحبه گکی کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد . . ...
کسی که همسرش با دیگران رابطه ی جنسی برقرارکند
گل قحبه . [ گ ُ ل ِ ق َ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گل دوروی ۞ . دزی گوید (ج 2 صص 794-795): «وردالحمار، نوعی از «بهار» یا «کریانتم » ۞...
به عنوان دشنام استفاده می شود ولی به کسی گفته می شود که مادر او قحبه باشد
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.