قذع 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        QḎʽ 
    
							
    
								
        قذع . [ ق َ ذَ ] (ع  اِمص ) فحش . (اقرب  الموارد) (منتهی  الارب ) (آنندراج ). پلیدی  زبان . (منتهی  الارب ) (آنندراج ).  ||  پلیدی . (منتهی  الارب ) (آنندراج ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        قضاء. [ ق َض ْ ضا ] (ع مص ) به  حاجت  کسی  رسیدن  و روا کردن . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غضا. [ غ َ ](ع  اِ) درخت  بزرگی  از نوع  اثل  (درخت  شور گز) است  و یکی  آن  غضاة میباشد. چوب  آن  بسیار سخت  است  و از این رو زغال  آن  نیز صلابت  دا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غضا. [ غ َ ] (اِخ ) زمینی  در دیار بنی کلاب  است  و در آنجا وقعه ای  مربوط به  ایشان  رخ  داده  است . (از معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غضا. [ غ َ ](اِخ ) وادیی  است  در نجد. اعرابیی  گوید : یقر بعینی  أن  اری  رملة الغضااذا ظهرت  یوماً لعینی  قلالهاو لست  و ان  احببت  من  یکسن  الغضا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غضا. [ غ ُض ْ ضا ] (اِخ ) آبی  است  متعلق  به  بنی عامربن  ربیعة. (از معجم  البلدان ) (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غزاء. [ غ َزْ زا ] (ع  ص ، اِ) نسبت  و مبالغه  است  در غزوه . (انساب  سمعانی ). صیغه ٔ مبالغه  از غزو به  معنی  بسیار غزوکننده  و جنگنده  :  و کان  ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غزاء. [ غ ُزْ زا ] (ع  ص ، اِ) ج ِ غازی . (منتهی  الارب ). غزوکنندگان . جنگندگان . رجوع  به  غازی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        از قضا. [ اَ ق َ ] (ق  مرکب ) اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی  دو صیاد بر آن  آبگیر گذشتند. (کلیله  و دمنه ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        بی غذا. [ غ َ ] (ص  مرکب ) (از: بی + غذا) بی خوراک . بی طعام . بی قوت . رجوع  به  غذا شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        چرب غذا. [ چ َ غ ِ / غ َ ] (اِ مرکب ) گوشت های  لطیف  و نازک . (ناظم الاطباء).