قرح
نویسه گردانی:
QRḤ
قرح . [ ق َ ](ع اِ) ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تفرق الاتصال اللحمی اذا کان حدیثاً سمی جراحة فاذا تقادم حتی اجتمع فیه القیح سمی قرحة. ج ، قروح . || اثر گزیدگی سلاح . (منتهی الارب ). || آبله ریزه ای که بر اندام برآید. هرگاه روی به فساد کند و خارش پیدا کند شترریزگان را بکشد و هلاک سازد. || (مص ) خسته کردن و ریش نمودن . || در جای بی آب چاه کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آشکار شدن آبستنی شتر ماده . گویند: قرحت الناقة؛ استبان حملها. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۹۱ ثانیه
قره داش . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 30 هزارگزی شمال ضیأآباد و 12 هزارگزی راه شوسه . موقع ...
قره داش . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 26 هزارگزی خاور آوج . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سرد...
قره داش . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 33500 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 5100 گزی جنوب شوس...
قره داش . [ ق َ رَ ](اِخ ) دهی از دهستان زبرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور در 6 هزارگزی جنوب خاوری قدمگاه . موقع جغرافیایی آن دامنه و معتد...
قره داش . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 62 هزارگزی شمال خاوری کدکن . موقع جغرافیایی آن جلگه ...
قره داغ . [ ق َ رَ ] (اِخ ) نام سلسله جبالی است در آذربایجان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 151، 164).
قره داغ . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 23500گزی شمال خاوری مهاباد و 10 هزارگزی خاور شوسه ٔ مهاب...
قره چپق . [ ق َ رَ چ ُ پ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بناجو از بخش بناب شهرستان مراغه واقع در 5 هزارگزی جنوب باختری بناب و 3500گزی باختر راه ا...
قره چقه . [ ق َ رَ چ ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران و سر راه مالرو عمومی میلانلو. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است . ...
قره چال . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33 هزارگزی جنوب باختری مراغه و 2 هزارگزی باختر شوسه ٔ مر...