قرح
نویسه گردانی:
QRḤ
قرح . [ ق َ ](ع اِ) ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تفرق الاتصال اللحمی اذا کان حدیثاً سمی جراحة فاذا تقادم حتی اجتمع فیه القیح سمی قرحة. ج ، قروح . || اثر گزیدگی سلاح . (منتهی الارب ). || آبله ریزه ای که بر اندام برآید. هرگاه روی به فساد کند و خارش پیدا کند شترریزگان را بکشد و هلاک سازد. || (مص ) خسته کردن و ریش نمودن . || در جای بی آب چاه کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آشکار شدن آبستنی شتر ماده . گویند: قرحت الناقة؛ استبان حملها. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
قره آغاجی . [ ق َ رَ ] (اِخ ) احمد رشدی . از دانشمندان است . او راست کتاب تحفةالرشد،و آن شرحی است بر ایساغوجی اثیرالدین ابهری در منطق که به...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
شهر قرهخواجه (انگلیسی: Gaochang) پایتخت تابستانی مملکت قرهخواجه در آسیای مرکزی بود. این شهر در یکی از واحههای کناره شمالی بیابان تکلهمکان در استا...
نور چشمی - نور دیده - این واژه یک واژه عربی است
ای چهارده ساله قرةالعین
بالغ نظر علوم کونین
قره یاتاق . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل واقعدر 24 هزارگزی شمال گرمی و 6 هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به گرمی ...
قره وانلو. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 38500 گزی شمال خاوری کلیبر و 38500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر....
قره ولیلو. [ ق َ رَوَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه برزند بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری گرمی و 8 هزارگزی شوسه ٔ گرمی ...
قره ولیلو. [ ق َ رَ وَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاوواقع در 47 هزارگزی شمال خیاو و یکهزارگزی راه شوسه ٔ گرمی به ...
قره لرداغ . [ ق َ رَ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و در مسیر شوسه ٔ ا...
قره کلیسا. [ ق َ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری سیه چشمه و 7 هزارگزی ش...