قرح
نویسه گردانی:
QRḤ
قرح . [ ق َ ](ع اِ) ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تفرق الاتصال اللحمی اذا کان حدیثاً سمی جراحة فاذا تقادم حتی اجتمع فیه القیح سمی قرحة. ج ، قروح . || اثر گزیدگی سلاح . (منتهی الارب ). || آبله ریزه ای که بر اندام برآید. هرگاه روی به فساد کند و خارش پیدا کند شترریزگان را بکشد و هلاک سازد. || (مص ) خسته کردن و ریش نمودن . || در جای بی آب چاه کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آشکار شدن آبستنی شتر ماده . گویند: قرحت الناقة؛ استبان حملها. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
قره توپراق . [ ق َ رَ تُپ ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع در 27 هزارگزی جنوب خداآفرین و 22 هزارگزی شوسه ٔ ا...
قره تکانلو. [ ق َ رَ ت ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز واقع در 24 هزارگزی جنوب خداآفرین و 17500 گزی شوسه ٔ اهر ب...
قره قاسملو. [ق َ رَ س ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 41 هزارگزی شمال گرمی و در مسیرشوسه ٔ بیله سوار به گرمی...
قره آغاجلو. [ ق َ رَ ] (اِخ )دهی جزء دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر واقع در 16500 گزی جنوب خاوری هوراند و 26500 گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر....
قره آغاجلو. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 40 هزارگزی جنوب باختر گرمی و 20 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به ...
قره آغاجلو. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 15 هزارگزی جنوب آغ کند و 11500 گزی شوسه ٔ میانه ب...
قره ارسلان . [ ق َ رَ اَ س َ ] (اِخ ) عمادالدین . مؤسس سلسله ٔ آل قادر و از خاندان سلاجقه که از 433 تا 583 هَ . ق . در کرمان حکومت مستقل داشته ...
قره اوغلان . [ ق َ رَ اُغ ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 73 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 22 هزارگزی شمال ...
قره باخیلو. [ق َ رَ ] (اِخ ) (ایل ...) یکی از تیره های ایل نفر از ایلات خمسه ٔ فارس است . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
قره باغلار. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 13 هزارگزی شمال خیاو و 9 هزارگزی شوسه ٔ خیاو به اه...