قزع 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        QZʽ 
    
							
    
								
        قزع . [ ق َ زَ ] (ع  اِ) پاره های  ابر تنک . (منتهی  الارب ).قطعه های  متفرق  کوچک  از ابر. (از اقرب  الموارد).  ||  پشم  ستور جای جای  فروریخته  در بهاران . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). بقایا الشعر المنتف . (اقرب  الموارد).  ||  شتران  ریزه . (منتهی  الارب ). صغار الابل .  ||  هر چیز که  قطعه های  متفرق و پراکنده  باشد. (از اقرب  الموارد).  ||  سیل آورد خشک شده  در وادی . (منتهی  الارب ). غثاء وادی . (اقرب  الموارد).  ||  کفک  دهن  شتر بر سر بینی  وی  چسبیده .  ||  (مص ) جای جای  ستردن  سر کودک  را و جای  ناسترده  ماندن  مانند ابرپاره های  متفرقه . و این  عمل  منهی عنه  است . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).  ||  گرفتن  قسمتی  از موی  و گذاشتن  قسمتی  دیگر از آن . و در حدیث  ابن عمر آمده : قد نهی  عن  القزع ؛ یعنی  اخذ بعض  الشعر و ترک  بعضه . (اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        قذاء. [ ق ِ ] (ع  مص ) مقاذاة. پاداش  دادن . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). گویند: قاذتیه  مقاذاتاً وقذاء؛ پاداش  دادم  آن  را. (منتهی  الارب ) (آنن...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پزآ ( پز + آ ) ، پخته شده و آماده گردیده
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        پزآ ( پز + آ ) ، پخته شده و آماده گردیده
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه اربی و به واتای ادرار شتر است و پارسی آن اینهاست:
ژاگْد žãgd (سنسکریت: جاگْدهی)
رنژال ranžãl (پارسی دری: رنجال)
هوژان hužãn (سنسکریت: بْهو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غزاء. [ غ َزْ زا ] (ع  ص ، اِ) نسبت  و مبالغه  است  در غزوه . (انساب  سمعانی ). صیغه ٔ مبالغه  از غزو به  معنی  بسیار غزوکننده  و جنگنده  :  و کان  ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غزاء. [ غ ُزْ زا ] (ع  ص ، اِ) ج ِ غازی . (منتهی  الارب ). غزوکنندگان . جنگندگان . رجوع  به  غازی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غذا. [ غ َ ] (ع  اِ) بول  شتر. (اقرب  الموارد). رجوع  به  غذی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        غذا. [ غ َ ] (از ع ، اِ) رجوع  به  غذاء شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قضاء. [ ق َ ] (ع  اِ) فرمان . حکم . (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد): قضاء اﷲ ترد له  الاقضیة. (اقرب  الموارد). ج ، اَقْضیة. (اقرب  الموارد) (منتهی  ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        قضاء. [ ق َض ْ ضا ] (ع  ص ) فعال  است  برای  مبالغه .(منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد).  ||  زره  استوار.  ||  زره  میخ دوز و زره  درشت . (منتهی  الارب ...