قصع
نویسه گردانی:
QṢʽ
قصع. [ ق َ ] (ع مص ) فروبردن جرعه ٔ آب را. || فروبردن نشخوار یا خائیدن آن یا برآوردن نشخوار از شکم و هنوز نخائیدن یا پر کردن دهن را از آن یا نیکو و نرم خائیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قصعت الناقة بجرتها؛ ردتها الی جوفها. و قیل مضغتها و قیل هو بعد الدسع ای دفعها راجعة الی فمها و قیل المضغ و قیل هو ان تملأ بها فاها و قیل شدة المضغ. (اقرب الموارد). || لازم گرفتن خانه را. || تسکین دادن و فرونشانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قصع الماء عطشه ؛ سکنه . (اقرب الموارد). || پر شدن جراحت ازخون و درخشیدن و نمایان گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قصع الجراح بالدم ؛ شرق به و امتلأََ. (اقرب الموارد). || قصع قمله ؛ کُشت شپش را میان دو ناخن . || تحقیر کردن و خوارداشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زدن به کف . (اقرب الموارد): قصع الغلام او هامَتَه ُ؛ ضرب ببسط کفه علی رأسه . (اقرب الموارد). || جوان نگرداندن و خرد و ریزه داشتن . (منتهی الارب ):قصع اﷲ شبابه ؛ دعای بد است ، یعنی جوان نگرداند او را، یعنی خرد و ریزه دارد و جوانی در درنگی اندازد.
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قسا. [ ق َ ] (ع مص ) سخت شدن . (برهان ). || سخت دل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قساء و قساوه و قساءة شود.
قسا. [ ق َ ] (معرب ، اِ) ۞ نام داروئی است که آن را سلیخه گویند، و آن پوست درختی است . (برهان ) (ناظم الاطباء). سلیخه است . (تحفه ٔ حکیم ...
قسا. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در عالیه ، و ابن احمر در اشعار خود از آن یاد کرده است . و گویند قسا دهی است در مصر و جامه ٔ قسی که پیغمبر آن را ...
قساء. [ ق َ ] (ع مص ) قسا. سخت شدن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). رجوع به قسا و قساءة و قساوة شود.
قساء. [ ق ُ ] (اِخ ) نام کوهی است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قساء. [ ق ُ ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ).
قساء. [ ق ِ ] (اِخ ) (ذو...)جائی است نزدیک ذات العشر و از منازل حاجیان بصره است و بین ماویه و ینسوعة واقع شده . (معجم البلدان ).
قثاء. [ ق ِ / ق ُث ْ ثا ] (ع اِ) خیارتره که خیار دراز باشد. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار زه است که خیار دراز و خیار چن...
قثاء. [ ق َث ْثا ] (ع ص ) خداوند خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غسا. [ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما؛ یعنی خرمای نارسیده ، آن را به عربی بَلَح خوانند. (از برهان قاطع) (آنندراج ). در فرهنگهای عربی ، غساة به معن...