اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قطار

نویسه گردانی: QṬAR
قطار. [ ق ِ ] (ع اِ) یک رسته شتر. (منتهی الارب ). القطار من الابل ، قطعة علی نسق واحد. ج ، قُطُر، قُطُرات . تقول : رأیت قطاراً من الابل و قُطُراً. (اقرب الموارد).شتران قطارشده و بر یک نسق رونده ، و در اصطلاحات الشعرا ده شتر فراهم آمده . (آنندراج ). || و حالااطلاق آن بر جمعی از هر چیز کنند، و با لفظ بودن و کشیدن و بستن استعمال نمایند. (آنندراج ) :
از گوزنان هست بر هامون گروه اندر گروه
وز کلنگان هست بر گردون قطار اندر قطار.

امیرمعزی (از آنندراج ).


نبوده ست در کوچه ٔ لاله زار
شقایق بدین رنگ هرگز قطار.

ملا طغرا (در تعریف نی ، از آنندراج ).


کاردلم به کودک شوخی فتاده است
کو همچو بیضه میشکند صد قطار دل .

ملاطغرا (از آنندراج ).


به تار موی ببندد هزار زیبا را
چو گل فروش که گل را قطار می بندد.

امیرخسرو (از آنندراج ).


ز شرزه شیران افکنده شد سپاه سپاه
ز زنده پیلان آورده شد قطارقطار.

؟(از آنندراج ).


|| مجموعه ٔ اطاقهایی که با لوکوموتیو پشت سر هم روی خطّ آهن حرکت کند. ترن ۞ . (از فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ قطرة. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
پیش قطار. [ ق َ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) شتریکه پیش از دیگران بقطار رود. (آنندراج ). نخستین شتر از شتران قطار کرده : هرسر مو کوکب خورشیدچهرناقه م...
قطار کشیدن . [ ق ِ / ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) صف بستن . صف کشیدن . به صف درآمدن . رجوع به قطار شود.
غطار. [ ] (ع اِ) از اسماء شمشیر است . رجوع به المزهر سیوطی جزء اول ص 243 شود.
قتار. [ ق ُ ] (ع اِ) بوی عود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوی بخور. (اقرب الموارد). || بوی دیگ . (منتهی الارب ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.