قطار
نویسه گردانی:
QṬAR
قطار. [ ق َطْ طا / ق ُطْ طا ] (اِخ ) نام آبی است معروف در عرب ، و گویا در نجد باشد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
پیش قطار. [ ق َ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) شتریکه پیش از دیگران بقطار رود. (آنندراج ). نخستین شتر از شتران قطار کرده : هرسر مو کوکب خورشیدچهرناقه م...
قطار کشیدن . [ ق ِ / ق َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) صف بستن . صف کشیدن . به صف درآمدن . رجوع به قطار شود.
غطار. [ ] (ع اِ) از اسماء شمشیر است . رجوع به المزهر سیوطی جزء اول ص 243 شود.
قتار. [ ق ُ ] (ع اِ) بوی عود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوی بخور. (اقرب الموارد). || بوی دیگ . (منتهی الارب ...