قلعی
نویسه گردانی:
QLʽY
قلعی . [ ق َعی ی ] (اِخ ) (فقیه ) از دانشمندان است . وی در مرباط درس میداد. تألیفاتی دارد. او راست : 1- کنزالحفاظ فی غریب الالفاظ. 2- الفرائض . وی در مرباط بدرود زندگی گفت . او به قلعه ٔ یمن منسوب است . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
قلعی . [ ق َ ] (معرب ، ا) رصاص قلعی فلزی است که مس گران مس سرخ را با آن سپید کنند و آن معرب کلهی است . (از المعرب جوالیقی ). نسبت است ...
قلعی . [ ق َ ل َ عی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به شهری بنام قلعه . (از انساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
قلعی . [ ق َ عی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قلعه ٔ عبدالسلام . (منتهی الارب ).
قلعی . [ ق َ عی ی ] (اِخ ) ابراهیم بن سعد محدث است . وی به قلعه ٔ عبدالسلام منسوب است . (منتهی الارب ).
قلعی . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن حسن . از فقیهان و محققان است . گویند وی به قلعه ٔ حلب منسوب است . وی در سفر حج به زبید عبور کرد و در ظف...
بی قلعی . [ ق َ ] (ص مرکب ) ظروفی که قلعی نشده باشد. (ناظم الاطباء).
قلعی گر. [ ق َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه بر ظروف و اوانی قلعی کند. (آنندراج ) : چو دیده سپیدی زدیگ و طبق بقلعی گر استاد بر یک نسق .
عمر قلعی . [ ع ُ م َ رِ ق َ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . سال درگذشت او را 576 هَ .ق . نوشته اند. رجوع به ابن البدوح (ابوجعفر عمربن ...) و مآخذ ذی...
علی قلعی . [ ع َ ی ِ ق َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالمحسن بن محمدبن سالم قلعی مکی حنفی . ادیب و شاعر بود. وی در مکه متولد شد سپس سفری به شا...
قلعی راوی . [ ق َ ل َ عی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن عثمان بن عبدالرحمان بن قاسم بن محمد مقری ، مکنی به ابومحمد. از راویان است . وی بسال 519 هَ . ق ...